یادداشتی بر نمایش «عروسی خون» به کارگردانی بهروز ارمغان
این خون، خون من بود!
یادداشتی بر نمایش «عروسی خون» به کارگردانی بهروز ارمغان
جعفر حجازی
عروسی فراری در شب عقد که عشق لئوناردو (پسر عمویش) را جاودانه می بیند نه عشق داماد خویش را ، او هر دو مرد را به خون می کشاند. عشاق خون.
عروس : نامزدم را دوست می داشتم . او را فریب ندادم اما بازوان آن یکی مثل خیزاب دریا مرا ربود.
نمایشنامه عروسی خون نوشته ((فدریکو گارسیا لورکا)) ، شاعر و نمایشنامه نویس اسپانیایی. نمایشی در سه پرده و هفت تابلو که این بار در شهر مشهد – ایران اجرا شد تا هنرجویان آموزشگاه هنرهای نمایشی شمایل را به بار بنشاند. دریغا که این بار ، بارآنچنان که باید به بار ننشست. به هر سو عملی این چنین موجبات خوشحالی تئاتر دوستان را فراهم می کند که نسلی جدید ، بدون وقفه بعد از پایان آموزش های کارگاهی بازیگری پا به عرصه ی اجرا می گذارند. اما به نظر می رسد بهتر این است که به تئاتر به عنوان نوعی از هنر نگاه کرد که هنرمند در پی بیان دغدغه هایش با کمک آن بر می خیزد و به راستی آن گاه است که آثار جاودانه هنری خلق خواهند شد. قطعا هنرمندان با به چالش کشیدن تماشاگران در عرصه ی فکر می توانند سطح توقع مخاطبان را از سیاه چاله های زیرین به سلول های انفرادی طبقات بالا بیاورند.
چه می شد اگر تعداد بیشتری از بازیگران با تجربه در کنار این هنرجویان سابق و هنرمندان حال ، حاضر می شدند؟ تا نه تنها به حفظ موقعیت ها و ریتم نمایش کمک می شد بلکه هر گونه بهانه ی کارگردان در زمینه ی بازیگری نیز رد می شد.
نمی دانم مشکل از من بود یا نه!!؟؟ نفهمیدم این نمایش تراژدی بود یا کمدی؟؟ مردی که کنارم نشسته بود به طور مداوم و با حضور چهره های جدیدی از بازیگران خنده سر می داد و نیز خانواده ای که پشت سر من نشسته بودند هم . ما از تماشاگرانمان چه انتظاری داریم؟ که نمایشنامه ی عروسی خون را پیش از حضور در سالن تئاتر مطالعه کنند تا بدون توجه به حذفیات کارگردان بتوانند مفهوم مورد نظر ایشان را دریابند؟؟
تئاتر بیمار...فاصله ی بین تئاتر کشور و سریال های تلویزیونی ، از هر نوع آن...تماشاگر امروز با کمترین هزینه می تواند اجرایی از جعبه جادویی ببیند که در آن دیالوگ ها خیلی ساده و روانند ، نه ادبی و فاخر و مربوط به سال های دور فرهنگی دورتر.
به هر حال دراماتورژی می تواند در نو شدن و هویت دادن به اندیشه ها و ساختارها کمک کند، چرا نباید عروسی خون بهروز ارمغان همچون ایوانف امیر رضا کوهستانی فاصله های مکانی و زمانی را درنوردد؟
لورکا دوست نزدیک ((سالوادور دالی)) نقاش چنین نوشت:
وقتی که به کنار پسرم رسیدم ، در میان کوچه از پای درآمده بود. دستهایم را به خون او آغشتم و با تمام زبانم آن را لیسیدم . این خون ، خون من بود.

مشهدتئاتر