ساعت کوک نشود، چرخ‌دنده‌‌هایش زنگ می‌زند

 بازيگري و بازيگرداني در همصحبتي با محمد الهی، بازيگر تئاتر

محمد الهی بعد از چند دهه فعاليت در تئاتر، تلويزيون و سينما، در سال72 به موفقیتی رسید که در تاریخ تئاتر مشهد کم‌سابقه بود. او بعد از بازي در نمايش‌هاي «چهار صندوق»، «ايستگاه برزخ»، «شكست‌خورده‌ها»، «خانات»، «مظلوم پنجم»، «يك پنجره دو پرواز»، «جنجال در قهوه‌خانه»، «نقل تلخ» و «ديكته و زاويه»، در نمايش «شنا در آتش» بازی کرد و توانست به افتخار كسب عنوان بازيگر اول مرد دوازدهمين جشنواره سراسري تئاتر فجر نائل شود.

او در ادامه فعالیت‌هایش در 3نمايش «دانگ هفتم»، «عشیق» و «ما همه اهل یک محله‌ایم» اثر رضا صابري به‌عنوان بازیگر در 3دوره از جشنواره تئاتر فجر به‌روی صحنه رفت.

این هنرمند همچنین کارگردانی نمایش «مظلوم پنجم»، «پوتين‌هاي پايدار»، «جنگ زير نورافكن»و «به باران بگویید» را در کارنامه هنری خود دارد.محمد الهی علاوه بر فعالیت‌های تئاتری، در سریال‌های و فیلم‌های بسیاری چون «قدرت»، «عمارت پدری»، «زمزمه» ، «بگو كه هستم»، «گمگشته»، «بازي زندگي»، «به خاطر من»، «مردان كوچك»، «عنكبوت»، «تصوير آخر» و «هشتمين شرط»و«كت جادويي» بازی کرده است.

بازی و نیز بازیگردانی او در تله‌فیلم «آمبولانس» که به تازگی در اصفهان فیلمبرداری شده، بهانه‌اي شد تا با او هم‌كلام شويم.

آقای الهی چه شد كه بعد از یک عمر بازیگری در عرصه‌های مختلف، برای اولین‌بار بازیگردانی فیلم «آمبولانس» را برعهده گرفتید؟

من توسط کارگردان فیلم دعوت به بازی در اين فيلم شدم و با توجه به شناختی که از هم داشتیم، علاوه بر بازی، بازیگردانی كار را هم پیشنهاد داد و من نيز به دلیل اینکه هم بعد از 30سال بازیگري خیلی علاقه‌مند بودم که این هنر را تجربه کنم و هم «آمبولانس» را کاری طنز با فضایی بسیار دلنشین دیدم، بازیگردانی این فیلم را پذیرفتم.

تعریف‌تان از بازیگردانی چیست؟

بازیگردان كسي است كه شخصيت‌ها را به بازيگر تفهيم می‌كند و او را در جريان فضاي داستان فیلم قرار می‌دهد. به‌طور حتم نگارش كامل شخصيت‌ها و تفهيم اصول بازیگردانی به نقش‌آفريني هر بازيگري كمك شاياني مي‌كند.

فكر مي‌كنيد حوزه بازيگري آن‌قدر وسيع شده كه حضور يك بازيگردان در كنار كارگردان ضروري باشد؟

در تهران، هر بخش از اجزاي كارگرداني را كارشناسي ويژه مي‌چرخاند و براي همين است كه آثار قابل قبول‌تري نسبت به شهرستان به روي صحنه مي‌روند. به نظر من حضور بازيگردان براي تفهيم نقش و هدايت آن به سوي شخصيت موردنظر، بسيار موثر خواهد بود. بازیگردانی، عنصری است که در آثار تلویزیونی و سینمایی فراموش می‌گردد و نگاه مثبتی به آن نمی‌شود. بازیگردانی قرار است از بار کاری و دغدغه‌های كارگردان کم کند تا او به کیفیت کار بیشتر متمرکز شود. من بعد از چند دهه‌ بازیگری به‌سمت بازیگردانی رو آوردم و الآن متوجه شدم كه چقدر این حرفه در فعالیت‌های تصویری سخت است.

اين سختي كار به چه دلیل است؟

ما در همین کار به‌غیر از چند بازیگر اصلی که در عرصه تصویر حرفه‌اي بودند و شرح وظیفه هنری خود را می‌دانستند، با چند بازیگر تئاتر هم همكاري داشتيم که در قاب تصویر بازی نکرده بودند. معمولا بازیگرانی که از تئاتر وارد سینما می‌شوند، هرچند بازیگران موفقی هستند ولی به‌طور حتم باید راهنمایی و هدایت درستی شوند. به همین دلیل برخی از بازیگرانی که از تئاتر وارد سینما می‌شوند، به‌ بیراهه می‌روند. چون برای آن‌ها باید تفهیم کرد که نوع بازی در تئاتر با شیوه بازیگری در سینما بسیار متفاوت است.

چه تفاوتي ميان بازيگري تئاتر با بازيگري در عرصه‌هاي تصويري وجود دارد؟

بازيگر تئاتر بايد به‌گونه‌اي به ايفاي نقش بپردازد كه تماشاگران رديف اول و نيز رديف آخر سالن، حالات و روحيات او را بر روي صحنه درك كنند و به‌نوعي بايد در نقش غلو كند. ولي تماشاگر سينما و تلويزيون، دوربين است و مخاطب از يك زاويه بازي او اشراف دارد و نيازي به غلو نيست و بازي او بايد نرم و روان باشد و به اصطلاح زيرپوستي كه تنها تمام بازي او به چشم مخاطب ختم شود. بازيگر تئاتر بايد از فن بيان و بدن و حركت درستي برخوردار باشد. در تئاتر، تماشاگران از تمام زوايا بازيگر را زير نظر دارند ولي در سينما اين‌گونه نيست. بازيگر سينما اگر از فن بيان خوبي برخوردار نباشد، دوبله به كمك او مي‌آيد. بازيگر در سينما بر اساس لنز دوربين بايد بازي كند. اگر در مكانيسم ساختمان تئاتري وارد شويم، تفاوت‌هاي بسيار دیگری هم با سينما خواهيم يافت. بازيگري تئاتر، گفتگوي دائم و تبادل‌فكر است. تداوم حس بازي در تئاتر زنده است.

این تداوم حس بازي در فیلم‌ و تلويزیون وجود ندارد؟

تداوم حس بازي در تئاتر زنده است و بازیگر قادر است به‌طور دائم خود را نسبت به شرايط تعديل كند. اين رشد و تعديل مي‌تواند تا آخرين روز اجرا ادامه يابد. بازي در تئاتر اتفاقي است كه هرگز در روز بعد تكرار نخواهد شد بلكه تغيير مي‌يابد. بازيگران در تئاتر با حضور تماشاگر، موقعيت خود را درك مي‌كنند و به نقش خود شكل مي‌دهند و با واكنش‌هاي تماشاگر، به حس و سكوت‌هاي لازم دست مي‌يابند. در تئاتر، بازیگر حسی را شروع می‌کند و تا آخر آن اثر، ادامه می‌دهد و به‌نوعی حس او تداوم دارد، اما در عرصه سينما و تلویزیون، تقطيع حس است. یعنی صحنه آخر را اول می‌گیرند و امکان دارد پلان‌های اول فیلم را در آخر پروژه فیلمبرداری کنند. بنابراین بازیگر باید هدایت شود تا آن حس فراموش نشود. برخی مواقع یک صحنه واحد به‌خاطر یک سری شرایط، کامل گرفته نمی‌شود و فردای آن روز بازیگر فراموش می‌کند در چه حسی بوده است و اینجاست که یک نفر او را باید راهنمایی کند تا آن حس از یک پلان به پلان دیگر تغییری نکند. این مهم توسط فقط بازیگردان که تخصصی و فنی به‌ هنر بازیگری نگاه می‌کند، صورت می‌گیرد.

فکر می‌کنید در زمینه بازیگردانی هم موفق بودید؟

بله، فکر می‌کنم موفق بودم، چون تاجبخش سلطانی، پوراندخت مهیمن و مهدی امینی‌خواه به دلیل تجربیاتی که داشته‌اند، در طی تمام پلان‌ها و سکانس‌ها کمتر مشکل خارج شدن از نقش را نداشتند ولی به‌هرحال برای ارائه درست نقش با هم خیلی تبادل نظر می‌کردیم ولی بازیگران تئاتری فیلم بیشر وقت مرا می‌گرفتند. کار فیلمسازی مانند کامل شدن پازل می‌ماند. تمام بازی‌های بازیگران اصلی و فرعی و یا پررنگ و کمرنگ در کنار شکل هم کامل می‌شود و رسیدن به این مهم برعهده بازیگردان است. اگر یکی از این پازل‌ها توسط بازیگران درست انجام نگیرد، بازیگری ناقص ارائه می‌شود.

قبول دارید مقوله‌ بازیگردانی در فیلم‌های تهرانی و حتی در برخی از شهرستان‌ها مانند اصفهان خیلی بیشتر از فیلمسازی در مشهد جدی گرفته می‌شود؟

بله، ولی با تمام پتانسیلی که در عرصه فیلمسازی در مشهد وجود دارد، متاسفانه این هنر جدی گرفته نمی‌شود. چون در مشهد و خراسان فیلمی ساخته نمی‌شود که در آن مقوله بازیگردانی هم رشد یابد. وقتی سال‌ها ساعتی را کوک نکنی، چون مدام در حرکت و جریان نیست، چرخ‌دنده‌‌هایش زنگ می‌زند و از کار می‌افتد. وقتی در مشهد فیلمی ساخته نمی‌شود، جریان فیلمسازی از رونق می‌افتد و به همین دلیل، هیچ‌کس تعریف درستی از تله‌فیلم ندارد و حتی نمی‌داند که بازیگردان چه کارایی در یک فیلم دارد! فکر می‌کنند کارگردان باید چند بازیگر مطرح از تهران به مشهد بیاورد و چند بازیگر هم از مشهد برای نقش‌های فرعی در کنار آن‌ها بگذارد و فیلمی را بسازد. چون دیگر برایشان مهم نیست که برای ساخت یک فیلم، شرایط مناسبی به‌وجود بیاید و مهم‌تر آنکه کارشناسانی در امور مختلف به‌کار گرفته شود. متاسفانه چون نگاه تخصصی به فیلمسازی در شهرمان وجود ندارد، هرکسی با دیدن چند فیلم و داشتن پول و امکانات، به خودش جرئت می‌دهد که در پست کارگردانی قرار بگیرد و چون او به‌درستی فضای فیلمسازی را درک نکرده، تمام آنچه را که به ظاهر از مقوله بازیگری دیده است را از وظایف کارگردان می‌داند. حتی اگر هم بعضی از کارگردانان از مقوله بازیگردانی و اهمیتش اطلاع درستی داشته باشند، آن‌قدر امکانات و اعتبارات مالی فیلمسازی کم و محدود است که به‌راحتی از وظایف آن می‌گذرند و آن را جدی نمی‌گیرند.

شما در صحبت‌هایتان به حضور کارشناسان و مشاوران مختلف در کنار کارگردان اشاره کردید. آیا حضور آن‌ها می‌تواند در بالابردن کیفیت اثر موثر باشد؟‌

اگر به این مقوله تخصصی فکر کنیم، این مهم در هر فیلمی اتفاق خواهد افتاد. به‌هرحال استفاده از یک کارشناس امور نظامی در یک فیلم نظامی و یا استفاده از یک کارشناس و مشاور پزشکی در فیلمی که داستانش ارتباطی به مسائل پزشکی پيدا مي‌كند، به‌طور حتم مفید خواهد بود. حضور کارشناس مانند بازیگردان، هم وظایف کارگردان را کم می‌کند و هم او راحت‌تر به زاویه دوربین و مسائل دیگر فکر می‌کند.

subject to copyright.

آیا صداوسیمای خراسان در رفع معضل عدم فیلمسازی مستمر و منسجم در مشهد می‌تواند موثر باشد؟

به جرئت مي‌توان گفت كه در چند سال گذشته، فیلم داستانی و یا تله‌فیلمي در مشهد ساخته نشده که بتواند از شبکه ملی پخش شود. همیشه مدیران هنری از اولویت آثار با مضامین آیینی و سنتی سخن گفته‌ ولی تاکنون به آن عمل نکرده‌اند. ایجاد شبکه استانی به این دلیل است که تمام مردم ایران از شرایط فرهنگی و آداب و رسوم همدیگر آشنا بشوند. قرار نیست که فیلمی از ساخته‌های اصفهانی در شبکه استانی خراسان پخش بشود. شبکه خراسان آنتن خود را با فیلم‌های استان‌های دیگر پر می‌کند و اعلام هم می‌کند که پخش محلی هم دارد. بنابراین باید تولیدات خراسان در این شبکه دیده شود. در مشهد از بازیگر و کارگردان خوب گرفته تا لوکیشن‌های مناسب مهیاست ولی هیچ حمایتی از فیلم‌سازی در این شهر نمی‌شود. چرا باید در استانی که حرف اول را در تئاتر و سینمای کشور می‌زده، تئاتر و فیلم خوبی تولید نشود؟ همیشه معتقد بودم که یک ده‌آباد بهتر از صد شهر خراب است. متاسفانه همیشه برخی از مدیران به دنبال آمار دادن بوده و به جای اینکه امکانات خود را متمرکز یک فیلم خوب کنند، درگیر 10فیلم بد کرده‌اند.

... و در نهایت سخن آخر؛ پیرامون وضعيت امروز بازيگري در تئاتر و سینماي مشهد.

اگر در این زمینه به همين شكل خودجوش و بدون تعليم و آموزش، صرفاً بسنده شود به تمرينات سطحي و چند اجراي نيم‌بند، متاسفانه بايد بگوييم به جایی نخواهیم رسید. بايد مسئولان و صاحب‌نظران تصميمي عاجل بگيرند و از هرز رفتن انرژي جوانان جلوگيري كنند. متأسفانه استعداد، عشق و علاقه و همچنين آموزش، در بازيگري امروز ما جايي ندارد و آنچه بازيگر براي آن ارزش قائل است و او را به جريان مي‌اندازد، «هستم» است. تئاتر و سینما يعني هستم، چراكه در اين بودن و هستن و جريان زمان و مكان، موقعيت دخالت مستقيم دارد. بازيگر امروز بايد دائم در مسير تلاش و تحقيق و مطالعه گام بردارد.

آفریدن جهانی ممکن برای زیست

نقدي به نمايش «سي‌لاب»به كارگرداني مصطفي ابهري

1- آیا انسان از دایره‌ بازی‌های زندگی بیرون است یا همواره در نوعی بازی گرفتار می‌شود؟ اگر چنین است، آیا خودش بازیهای زندگی‌اش را شکل می‌دهد؟ اصولا خود زندگی تا چه حد به بازی شباهت دارد؟ آیا در همان حال که خودش بازیهایی را ترتیب می‌دهد بی‌آنکه بداند بازیچه، بازی مهم‌تری نیست که بازی‌گردان بزرگ‌تری آن را برای او به گونه‌ای محتوم و تقدیری، طرح‌ریزی کرده است؟ یا اصولا زندگی با بازی، بازیگری و بازی‌گردانی، ارتباطی ندارد و حقیقت یا حقایق دیگری را تبیین و تعریف می‌کند؟

آنچه گفته شد، دغدغه‌های کاوشگرانه نمایشنامه «سی‌لاب» نوشته محمد نقایی و کارگردانی مصطفی ابهری که پنجمین روز جشنواره به‌روی صحنه رفت. محمد نقايي چند نمايشنامه موفق مانند «منجي در اتاق 39» را در كارنامه نوشتاري خود دارد و اين‌بار با دستمايه قرار دادن يك داستان ذهني -كه ما بين تخيل و كاغذ قرار دارد- پيله‌هاي تنهايي آدم‌ها به روي آخرين كاغذهاي نمايشنامه خود مي‌آورد. اما به نظر نگارنده، تم اصلي نمايش «تنهايي» نيست. «تنهايي» بهانه‌اي است براي ورود به بحث «جبر» و «اختيار». هريك از كاراكترها يا خالقند و يا مخلوق. يا اختيار دارند خلق كنند مانند نويسنده رمان -كه اختيار خلق دختر حروفچين را دارد- و يا نقاش- كه دختر اثيري را بر روي بوم خود خلق مي‌كند- و يا جبري كه برخي دچارش هستند. مانند زن تايپيست كه براي بدست آوردن مخارج همسر به كما رفته‌اش تلاش مي‌كند و يا مردي كه به‌خاطر جبر روزگار و يا بهتره بگوييم براي خلق موقعيت دراماتيك نويسنده رمان بايد عمري در كما باشد. حتي دختر اثيري خود براي سوژه شدن براي نقاش پير  تصميم نمي‌گيرد. او محكوم به پذيرفتن است و يا جوان نقاش و پيك نيز كاراكترهايي به نظر مي‌آيند كه بين اين دومسيرند. مي‌خواهند در شرايط زندگي خود تصميم بگيرند و تغييراتي را بوجود آورند.

نقايي خواسته يا ناخواسته به مقوله‌هاي «جبر» و «اختيار» وارد مي‌شود اما متاسفانه در ارائه بسط اين مفاهيم ناتواني نشان مي‌دهد.  ناتواني نوشتاري دو دليل عمده دارد: يكي وجود خرده داستان‌هاي نويسنده متن است كه ارتباط ارگانيك با هم پيدا نمي‌كنند و نيز كاراكترهاي متعدد در نمايشنامه است كه هيچ‌گاه شكل نمي‌يابند و به نوعي شناسامه كاملي از آنها داده نمي‌شود.

بهرحال متن محمد نقايي با توجه به اينكه از معدود متون بومي اين جشنواره است و نيز به دلايل ديگر نياز به تحليل و نقد بيشتري -به‌خصوص پيرانون تعليق آن- دارد اما فقط مي‌توان گفت: نقايي دستنمايه قرار دادن رمان نويسنده و همزمانش روايت رمان با روايت نمايشنامه خودش، فرم جديدي در ادبيات نماشي نيست. اين فرم نوشتاري بارها كار شده است؛ يعني آفریدن جهانی ممکن برای زیست.

2- «نمايش سيلاب» سعي دارد با فرم‌گرايي كه خيلي در تئاتر دانشجويي مد شده است- با‌آوردن چند صحنه با هم و به نوعي تفكيك چند فضا، داستان نمايشنامه را -كه به نوعي همان رمان كاراكتر اصلي نمايشنامه است- را پيش ببرد. كارگردان هرچند، درچند فضايي‌كردن صحنه و تفكيك كردن به‌وسيله نور، شكل و طراحي اجرايي جديدي را ارائه نمي‌دهد، اما در برخي از ميزانسن‌ها خلاقيت‌هايي از خود بروز مي‌دهد. ابهري خيلي در اين نمايش از سادگي داستان خارج مي‌شود و براي جذابيت‌هاي بصري، طرح اجرايي خود را درگير فرم مي‌كند. حتي آكسسوارها كه به مثابه نماد از آن در برخي از جاها استفاده مي‌شود درگير فرم مي‌گردند. مانند گل سرخ يا حتي دستگاه تايپ،  زنجير و  صندلي‌هايي كه در يك شكل و شمايل هستند. صداي زنجير و صدا تايپ به عنوان تنها نقطه اتصالي عشق ميان مرد به كما رفته با زن تاپيست از نكات قابل توجه و خلاقانه مصطفي ابهري است كه به خوبي برخورد مفهومي او را به متن نشان مي‌دهد. مفهوم به اين معنا كه كارگردان زنجير را به‌معناي نقطه وصل دو تا دل به صحنه خود مي‌آورد كه توسط زن ثبت مي‌شود. به نوعي زن ديگر رمان نويسنده را تايپ نمي‌كند. رمان خود را مي‌نويسد. به نوعي عشقي كه در رمان ميان نويسنده و زن به‌صورت ظاهري وجود دارد، در باطن ميان نويسند زن و همسر به كما رفته‌اش است. هرچند اين مفاهيم رنگ پختگي به‌خود نمي‌گيرند. مرد كما رفته وقتي همسرش را در پشت ميز با يك مرد نويسنده مي‌بيند غيرت شرقي‌اش گل مي‌كند و بيماري‌اش تمام مي‌شود و مي‌پرد سر ميز. اين نكته نشانگر برخورد غير عميق با مقوله‌اي چون عشق است. چون با پشتوانه نوشتاري و اجرايي شكل نمي‌گيرد و در پي چند سوال ديگر؛ آيا يك گل سرخ از سوي نويسنده مي‌تواند نفرت زن  به پيك موتوري را بوجود ‌آورد؟ آيا نويسنده رمان براي اينكه عاشق دختر تايپيست شده، اينقدر سريع با آوردن گل براي دختر تايپيست شرايط–  چيزي شبيه معجزه- را به نفع خود سوق دهد. هرچند اين موضوع در شكل اجرايي نمايش تصنعي به نظر مي‌رسد اما اگر باز هم ابهري مي‌خواهد اعمال جبر نويسنده به شخصيت داستاني‌اش را نشان دهد، اين نكته مي‌تواند قابل تامل باشد.

آخر نمايش تمام كاراكترها براي فرار از جبر به دو شخصيت اصلي رمان - براي تغيير پايان داستان- گل مي‌دهند و نويسنده ناكام قصه مي‌شود و در درون رمان خود به عنوان ضد قهرمان قرار مي‌گيرد. اين نكته هرچند جذاب و قابل تامل است ولي از واقعيت دور است و البته باز هم تكرار.شايد بارها شنيده‌ايد كه شخصيت داستاني به نويسنده مي‌گويد: من اين پايان را دوست ندارم.

در نهايت و بحث آخر را به  بازي بازيگران اختصاص مي‌دهيم كه تركيبي از بازيگران دانشجو در كنار پيشكسوت بود. در اين جمع، بازي حديث حميدي در نقش زن تايپيست و تا حدودي اميد سهرابي قابل تامل‌تر بودند. اميدوارم در وقت ديگري بتوان در اين درباره سخن گفت.

«حر» در گير و دار انتخاب، «نام» يا «ننگ»

 نگاهي به چند كتاب تازه منتشر شده از عباس فرحبخش

1-سال‌هاست به خاطر علاقه‌ام به هنر جذاب تئاتر و تاریخی که در این صد سال اخیر پشت سرگذاشته، به تورق آن مشغولم. در پژوهش‌هایم در این زمینه بارها به نام یک نمایشنامه‌نویس برخورد داشته‌ام که برایم خیلی جالب بود كه بدانم او الآن در کجای این دنیای خاکی حضور دارد؟ بارها از تهران سراغ آن را از من گرفته‌اند و من هيچ جوابي براي ‌آن‌ها نداشته‌ام. فقط چند نفر از پژوهشگران و پيشكسوتان تئاتر مشهد او را خوب مي‌شناختند ولي هيچ خبري از او نداشتند. برايم خيلي جالب بود كه چرا يك نمايشنامه‌نويس اين‌قدر بايد در شهر خودش غريب باشد؟ خيلي دوست داشتم با او كه در برخي نوشته‌ها و مقالات، از جريان‌ساز‌ترين نمايشنامه‌نويسان مذهبي مشهد عنوان شده، ديداري داشته باشم و از او تئاتر گذشته را جويا شوم.

2- بعضي استخوان‌خردكرده‌هاي تئاتر از نگارش نمايشنامه جريان‌سازي به نام «حر» نوشته عباس فرحبخش كه در حدود سال54 -در اوج خفقان حكومت شاهنشاهي- نوشته شده، ياد كرده‌اند و برايم خيلي اهميت داشت كه آن را بخوانم و با آنچه به عنوان ويژگي از آن ياد مي‌كنند، بيشتر اطلاع يابم تا اينكه چندي پيش اين نمايشنامه با همان نام «حر» تجديد چاپ شد. اين متن كه برگرفته از واقعه تاريخي عاشوراست، تاكنون 6بار منتشر شده است. اين كتاب اولين بار در سال56 چاپ گرديد و تا سال 1388، 6بار تجديد چاپ شد و امسال يك ناشر ديگر (قلم) او را منتشر كرده است. اين نمايشنامه كه از 13صحنه تشكيل شده، داراي مقدمه‌اي از دكتر علي شريعتي و معرفي كتابي از منوچهر آتشي است. دكتر علي شريعتي در مقدمه خود به تحليلي جامع از شخصيت حر مي‌پردازد: «حر با آخرين انتخاب يك عمر «ننگ» را «نام» كرد و «نام» را «ننگ».

فرحبخش در رابطه با نگارش مقدمه دكتر شريعتي با نگارنده اين نوشته مي‌گويد: «دكتر شريعتي پس از آزادي از زندان در مشهد، نمايشنامه «حر» را خواند و پسنديد و سپس مقدمه حر را به من داد و پس از آنكه من، مقدمه را به دفتر نشر فرهنگ اسلامي فرستادم، دكتر شريعتي با دفتر نشر فرهنگ اسلامي تماس گرفته بود و آن مقدمه را برداشته و مقدمه ديگري را كه بيشتر و كامل‌تر از مقدمه نخست بود، به دفتر نشر داده بود و هنگامي كه نمايشنامه براي اولين‌بار منتشر شد، من از آخرين متن (مقدمه) آگاه شدم.»

همچنين منوچهر آتشي در معرفي اين كتاب نوشته است: «نويسنده، صحنه‌هاي دلهره را بسيار آگاهانه تجسم بخشيده است. تشويش‌ها و انديشه‌ها چه به‌صورت گلاويزي روحي و چه به گونه «ذهنيت» عينيت يافته و در كسوت سرخپوشان(نمادهاي انقلابي)، بر او نازل و ظاهر مي‌شوند. نقطه مقابل نمودهاي ذهني انقلاب و ايمان، يعني سرخپوشان، سياه‌پوشانند كه تجسم وسوسه‌هاي ويرانگر روحند و سرانجام دلهره به پايان مي‌رسد و حر انتخاب مي‌كند: «راه حسين را.» بنابراين بدين وسيله با اين تحرك ادبي هم او را يافتم و هم او را شناختم.

3- عباس فرحبخش پيش از انقلاب، بسيار زود، در نوجواني به پژوهش دوباره فلسفه، تاريخ اديان، شعر، نقد شعر، نمايشنامه، تقاشي، تاريخ هنر، فراگيري تفسير قرآن و شناخت اسلام رو آورد و از محضر استاد محمدتقي شريعتي نيز بهره‌ها برد. او از فعالان سياسي آن زمان بود كه گاهي در روزنامه‌ها و نشريات، مقاله‌اي درباره تاريخ اسلام و نيز هنر مي‌نوشت.

او نيز پژوهشي درباره شعر نيما يوشيج انجام داد كه بخش نخست آن، در جُنگي چاپ شد و آن جُنگ، توقيف شد و اجازه انتشار نيافت. پس از آزاد شدن دكتر علي شريعتي از زندان كه نزديك به دو سال به درازا كشيد، به سفارش او تصميم گرفت به پاريس برود تا با دكتر در پاريس، كار تازه و بزرگي را شروع كنند اما او خبر مرگ دكتر علي شريعتي را در لندن مي‌شنود. در اين برهه از زمان، يورش بسيار خشن و بي‌رحمانه پليس شاه در يكي از نيمه‌شب‌ها آن هم از پشت‌بام و به همراه حدود 20نفر از سربازان كلانتري به خانه پدرش و آن هم در هنگام خواب و دستگيري سه برادر و آزار پدر و مادرش سبب شد در سال56 به پاريس برود. عباس فرحبخش در اين باره مي‌گويد: «پيش از آن، پليس مخفي شاه (ساواك)، دو پاي پدرم را شكسته بود و يك برادرم را بارها زندان افكنده و هر بار، بسيار شكنجه‌اش كرده بودند. حتي يك روز صبح، برادرم را از زندان، آزاد و عصر همان روز دوباره او را دستگير كردند و زيرشكنجه و كتك بردند اما در آن يورش، به برادر كوچكم و مادرم و پدرم و دو برادر ديگرم هم، رحم نكردند و برادر كوچكم را از رختخواب، بيرون كشيده بودند.»

او در قبل از انقلاب 4كتاب با نام‌هاي «برداشتي از سوره حشر»، «آرنولد تدين بي»‌، «حر» و «علي در نگاه فاطمه» را نوشت كه اين كتاب آخري، در اروپا و آمريكا و هندوستان (پيش از انقلاب) نيز منتشر شد. از سال 1356 تا 1358، در پاريس به درس و پژوهش و فعاليت سياسي پرداخت و در انجمن اسلامي دانشجويان وابسته به اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي، سخنراني مي‌كرد. او نمايشنامه «اسم شب» را در پاريس نگاشت و سال 1358، آن را در ايران چاپ و منتشر كرد.

فرحبخش در پس از انقلاب راه‌اندازي نشريه «محراب» و چاپ و انتشار كتاب‌هاي «برداشتي از سوره تبت و بلد» و كتاب «مقدمه‌اي بر شناخت روحي»، و كتاب «حكومت در نگاه علي»، (با يكي از دوستانش) را سرلوحه فعاليت‌هاي گسترده خود كرد.

او از سال1360 به پاكستان و سپس به اسپانيا و پس از آن، دوباره به پاريس رفت و در دانشكده سانسيه (سوربن نوين) تئاتر و ادبيات فرانسه خواند. در دانشكده تحصيلات عاليه (سوربن)، جامعه‌شناسي و مطالعات همه‌جانبه را شروع كرد و براي گرفتن دكتراي جامعه‌شناسي خودش را آماده مي‌كرد كه به دلايل و مشكلاتي، پس از گذشت چهار سال، ناچار شد كه تحصيلات را رها كند و به پاريس بازگردد و سرانجام به ايران، بازگشت و كتاب «نظم نوين جهاني، دموكراسي نوين» را منتشر كرد. او هم‌اكنون در حدود 5/3سال در يك موسسه فرهنگي به پژوهش درباره تاريخ هنر مي‌پردازد.

امسال از عباس فرحبخش علاوه بر نمايشنامه «حر» دونمايشنامه «شقي‌ترين» و «دو گل و سم ستوران» و مجموعه داستان «آواها و قله‌ها» منتشر شده است.

4- مجموعه داستان «آواها و قله‌ها» از اين نويسنده توسط انتشارات «ني‌نگار» در 144صفحه منتشر شده كه داراي 7داستان كوتاه به‌نام‌هاي «عقاب بينالود، ماه و ما»، «قله شيرباد»، «دره‌ خوش‌رو»، «قله سپيد قوچ‌گر و گرگ‌ها»، «غار لالو»، « خورشيد بي‌غروب دره‌ بوژان» و «كدام يك؟» مي‌باشد.2

همچنين از اين نويسنده پركار شهرمان، دو نمايشنامه «شقي‌ترين» در 12صحنه و «دوگل و سم ستوران» در 15صحنه چاپ شده است. فرحبخش در مقدمه اين مجموعه نمايشنامه نوشته است: «سبك اين نمايشنامه كه براي نخستين بار به اين شكل ساده نوشته شده، داراي ويژگي‌هايي به شرح زير است: بخش نخست و بخش دوم را مي‌توان، هم در رابطه با هم در نظر گرفت و پيوسته دانست و خواند و اجرا كرد و هم به‌صورت جداگانه و مستقل آن‌ها را در نظر گرفت و خواند و نيز اجرا كرد اما براي اجراي نمايشنامه در صورتي كه خواسته شود كه هر دو بخش، به‌صورت پيوسته و پشت سر هم در سالن نمايش اجرا شود، از آنجا كه نمايشنا2مه، بسيار طولاني مي‌شود، مي‌توان در دو يا سه جلسه پشت سر هم، آن‌را اجرا كرد، مانند كاري كه پيرامون اجراي يك نمايشنامه بزرگ در اواخر سال1387 در انگلستان انجام شده است.

عباس فرحبخش اكنون در حال آماده كردن چند كتاب با عناوين «تاريخ و ادبيات و هنر فرانسه معاصر» (برگردان از فرانسه)، «تاريخ بزرگ اسلام» و «پرواز عقاب‌، زندگي يگانه تاريخ بشر، علي، فرزند ابوطالب» مي‌باشد.

«پسرانه» در برابر «پدرانه» ؛ « مدرنیته » در برابر «سنت»


نقدی به نمایش «پدرانه» كار امير بشيري

          

نمونه‌های مختلفی از نمايشنامه‌ «پدرانه» از آرش عباسي اجرا شده و جوایز بسیاری را هم نصیب نویسنده کرده است اما از این میان آنچه با نگاه و طراحی امیر بشیری به روی صحنه رفته، با اغلب آنها تا حدودی متفاوت بوده است. نمایش «پدرانه» از پرافتخار‌ترین نمایش‌های تئاتر مشهد در سال 89 است. نکته جالب توجه در روند اجراهای«پدرانه» کسب عنوان برترین نمایش از نظر تماشاگران در طرح 300 اجرا در استان خراسان است. این نکته نشان از ارتباط تماشاگر عام با این اثر است اما در این نوشتار، نگاه به این نمایش از منظر دیگری است.

1-«پدرانه» یک نمایشنامه اجتماعی است که تقابل بین دو نسل را سرلوحه تم کار خود قرار می‌دهد. به‌نوعی که تمام حرف و حدیث داستان عباسی، رفتن یونس به دنیایی نامعلوم است.  به نوعی رفتن نیست، فرار از خود است. یعنی خودبیگانگی. خودبیگانگی که حامد و مهری نیز به نوعی دچار شده‌اند و یونس خودبیگانگی کامل شده این دو است در برابر پدر و مادری که نماد پایبندی به اعتقادات در جامعه کنونی هستند.

در نمایشنامه سه کاراکتر «یونس»، «حامد» و «مهری» به‌عنوان نسل تازه وارد به مناسبات پیچیده اجتماعی در تقابل پدر و مادر نمایش به‌عنوان نسل آب دیده شده در جامعه به‌چالش کشیده می‌شود. تمام این 3 نفر به‌نوعی از خانه یا رفته‌اند و یا می‌خواهند بروند. حامد که معلوم نیست کجا رفته است؟ یونس معلوم نیست به کجا می‌رود؟  مهری هم در پی رفتن به خانه مازیار است. خواستگاری بهانه‌ای برای گریز از خانه‌ای که بوی سنت می‌دهد. سنتی که با تفکر تحرک و با انرژی و البته بی‌هویت نسل امروزی سنخیتی ندارد. این تم نمایشی هرچند دستمایه تازه‌‌ای برای هیچ نمایشنامه‌ای به‌شمار نمی‌آید اما عباسی با نمادین کردن این تقابل در کنار مباحث دینی و چالش کشیدن سنت و مدرنیته تا حدودی سعی دارد از کلیشه‌های محتوایی پیرامون تقابل نسل‌ها فاصله بگیرد. تمام کنش و واکنش‌های نمایشی «پدرانه» بر سر «ماندن و رفتن» و «سیال بودن و راکد بودن» است که در درخواسته‌ها، آرزوها و نیز نوع نگاه دو نسل مذکور می‌توان خلاصه کرد. منولوگ‌های بازنویسی شده محمد نقایی از لحاظ زبان و نوع ادبیاتی که به کارگرفته شده با نثر آرش عباسی کاملا متفاوت است. منولوگ‌ها برخلاف زبان نوشتاری عباسی، از زبانی ادبی تبعیت می‌کنند.

در باب شخصیت‌پردازی کاراکترهای نمایش هم می‌توان گفت؛ تمام بار شخصیتی کاراکترها در خواسته‌ها و آرزوهای آنها دیده می‌شوند و تمام آنها در مسیر داستان به‌خوبی به مخاطب شناخته می‌شوند.

2- امیر بشیری در «پدرانه» دست به نوآوری‌هایی می‌زند. به نظر نگارنده او به متن برخورد مدرن نمی‌کند او ساختارهای رئالیستی موجود در متن را می‌شکند. یعنی نمایش دارای داستان رئالیستی است که در یک مکان رئالیستی (خانه و خانواده) شکل می‌گیرد با شخصیت‌هایی که انگار سال‌هاست آنها را می‌شناسیم‌. او به‌نوعی در برخورد با یک اثر رئالیستی، با تکثیر یونس و نیز طراحی صحنه -که درباره‌اش خواهیم گفت- برخورد ساختار‌شکنانه دارد. البته بشیری در شیوه اجرایی‌اش کدهایی می‌دهد و حق را به یونس می‌دهد اما در برابر یونس، پدر هم تکثیر می‌شود و به‌نوعی برای مخاطب تضاد به‌وجود می‌آورد. این تضاد می‌توانست به چند شکل از بین برود. یکی اینکه نقش پدر را یا یک نفر دیگر از 3 بازیگر نقش یونس بازی کند و یا اصلا پدر تکثیر نشود. این موضوع جدا از رفع تناقض، تماشاگر را با باورهای یونس و نیز پدر که تمام تفکر نمایش است، بیشتر همراه می‌کند.

امیر بشیری با تسبیح به‌عنوان نشانه دین‌ و دینداری و صندلی نشانه جایگاه پدر، برخورد نمادین می‌کند که اتفاقا با مفهوم نمایشنامه سنخیت هم دارد. 

در نمایش «پدرانه» طراحی صحنه جایگاه ویژه‌ای دارد و جز لاینفک عناصر نمایش محسوب می‌شود. هرچند تمام میزانسن‌های بشیری در بسیاری از لحظات  قربانی ماشین‌سازی آخر نمایش می‌شود.  فلسفه وجود آکسسوارهای آهنی در کنار حال پذیرای یک خونه - که نشان‌گر فضاي سرد خانواده و نیز ارتباط افراد خانواده با يكديگر است- فقط با هدف شکل‌گیری طراحی مفهومی آخر نمایش است. هرچند شکل‌گیری ماشین آخر نمایش به‌نوعی تصنعی به‌نظر می‌آید، اما وقتی شکل می‌گیرد یکی از بکرترین و ناب‌ترین لحظات نمایشی خلق می‌شود. بهرحال در آخر  نمایش یونس نماد نسل طغیان‌گر را سوار بر ماشین می‌شود و از سنت‌ها دور می‌گردد. چیزی که در متن عباسی وجود ندارد. یونس می‌رود بدون اینکه جایگاه پدر که همان صندلی است را مخدوش کند. تصویر نیمه رنگی تلویزیون حرکت رو به جلو و رفتن یونس را به‌خوبی نشان می‌دهد.

... و در نهایت 3 بازیگر نقش یونس وقتی کاراکتر پدر را هم بازی می‌کنند، تفاوت بازی آنها و نیز ضعف و قوت آنها، نمود بیشتری پیدا می‌کند. هرچند تمام بازی‌های بازیگران نمایش در یک سطح بود ولی بازی سجاد انتظاری در نقش یونس و مجید بخششیان در نقش پدر به‌دلیل این‌که کنترل بیشتری در بیان و حس خود داشته‌اند، شکل باور پذیر‌تری دارند