و ابرهایِ باران زا عقیم می شوند ...

یادداشتی برای نویسنده و کارگردانِ نمایش " ابرهای باران زا " : علی حاتمی نژاد و مانلی حسین پور

سرزمینِ من باران ندیده ...

خُشک است و تشنه ...

کاری از دستِ آناهیتا* برنیامد ...

گردنم شکست بس سالیانِ سال، آسمانِ بی رنگی را تماشا کردم که پُر بود از حُب و بُغض ...

صباحی گذشت ...

بیدار ماندم به انتظاری مقدس ...

بالاخره ابری آمد خوش خط و خال ...

شناسنامه اش آب خورده بود ...

نتوانستم  نامِ پدر و مادرش را بخوانم ...

ادعا می کرد باردار است...

از چه کسی ؟

 درست نمی دانست ...

گفت بنشین ...

نشستم ...

نبارید ...

قُلدرانه دروغ گفت ...

آری دوستان ...

با خبر شوید ...

این ابر از هر ابرِ دیگر عقیم تر است ...

آمده بود رویِ چادری ببارد که ساکنینش  را نمی شناخت ...

میانِ ما و نسخه ای دسته چندمی و تحریف شده از زبانِ آن ها ...

دوستانِ من

ابرِ شما اندازه اش حدی نبود که بر آسمانِ تالاری ببارد که نامِ ایران را یدک می کشد ...

بهتر است ابرتان را دوباره بارور کنید و روانه مرزی سازید که سالهاست خودتان از آن سیراب می شوید ...

نه کمتر و نه بیشتر ...

با احترام

حامد سلیمان زاده

دانشجوی کارشناسی ارشدِ ادبیات نمایشی

------------------

 آناهیتا : ایزدبانوی آب ها و نماد باروری ، شفا و خرد